نسخه PDF
آرشیو روزنامه

اخبار
پیشخوان روزنامه سراج/ایران را به اوج خواهیم رساند/ بزرگداشت شهدای جنگ تحمیلی

در چهلمین روز شهدای جنگ تحمیلی ۱۲ روزه رژیم صهیونیستی، مراسمی به ریاست رهبر انقلاب اسلامی در حسینیه امام خمینی(ره) برگزار شد. آیت‌الله خامنه‌ای در این مراسم با تأکید بر استحکام جمهوری اسلامی، گفتند که دشمنی‌ها ناشی از ایمان و اتحاد ملت ایران است و ملت به توفیق الهی، راه تقویت ایمان و گسترش دانش را ادامه خواهد داد. ایشان به افتخارات ملت ایران در این ۱۲ روز اشاره کردند و تصریح کردند که قدرت و اراده ملت به جهانیان نشان داده شده است. رهبر انقلاب همچنین پایه‌های جمهوری اسلامی را بر دو اصل «دین» و «دانش» استوار دانستند و تأکید کردند که جوانان با تکیه بر این اصول، دشمن را به عقب‌نشینی وادار خواهند کرد. در این مراسم، قاریان قرآن آیات کلام‌الله مجید را تلاوت کردند و حجت الاسلام رفیعی به ویژگی‌های شهدای جنگ صفین و تطابق آن‌ها با شهدای جنگ تحمیلی اخیر اشاره کرد. مراسم با قرائت اشعاری در تجلیل از حماسه‌آفرینی شهدای جنگ به پایان رسید.

شناسه خبر : 18452, منتشر شده در مورخ : ۱۵ مرداد ۱۴۰۲

یادداشت | «او...»

یادداشت | «او...»

سال‌های درازی است که کسی به نام «خودم» را در فهرست مفقودالأثرها ثبت کرده‌ام. خود خود خودم را در تار و پود روزها و سال‌ها و میان نگاه‌های خواب و بیدارم گم کرده‌ام.

به گزارش سراج، سعید احمدی، عضو باشگاه نویسندگان حوزوی در یادداشت ادبی خود به شرح حال انسان امروز و قیمت لحظه‌هایش پرداخت و نوشت: دستش را محکم گرفته بودم تا در ازدحام جمعیت هزار رنگ و رو گم و گور نشود. دل‌مان نمی‌خواست حتی لحظه‌ای از هم دور بیفتیم؛ ولی گم شد؛ دور شد؛ رفت و دیگر نیامد که نیامد. من ماندم و یک انبار خاطره‌ی هول‌آور. من ماندم با غصه‌ای ناتمام. شیشه‌ی دلم ماند با ترک‌های مشجر بی‌زوال. چشمم ماند با گونه‌های همیشه خیس. گوشم ماند با هر صدای پایی که می‌شنود و دستم هم‌چنان باز. شاید دوباره گرمی لطیف دستش را حس کنم. شاید دوباره حلقه‌آویز گردن اکنون شکسته‌ام بشود. آه! چقدر شایدها کشنده‌اند، شکننده‌اند، شلاق می‌زنند این روح نژند و دل‌خسته‌ی مرا. او که نباشد همه برایم هفت پشت غریبه‌اند. خودم را هم نمی‌شناسم. هر قدر یادش را آتش می‌زنم و دودش می‌کنم در وسعت بی‌انتهای آسمان باز هم شعله می‌کشد؛ مانند بشکه‌های نفتی که روی آتش می‌ریزند. من مثل زمین سردم که از درون می‌گدازم و می‌سوزم بی‌آنکه آتشفشان وجودم را کسی ببیند. مگر نه اینکه دستت در دستم بود پس چطور محو شدی؟ چطور نیست شدم؟ چگونه تنها شدم؟ خواب بود همه چیز. از همان خواب‌های‌ شیرین لحظه‌ای که یک عمر با آن نفس می‌کشی، می‌خندی و شادی؛ ولی طناب دار بیداری خفه می‌کند همه‌ی آن را. هم‌صندلی خوب این مسافر تنها، فقط فراموشی است. شاید پر کند جای خالی خناق‌آور تو را؛ ولی هرگز نمی‌نشیند. می‌آید، سرک می‌کشد، بو می‌کند جایت را، این‌پا_آن‌پا می‌کند، چند لحظه بعد مانند جن بسم‌الله زده غیب می‌شود. هر چیز دیگری هم که بخواهد جایت را بگیرد راحت نیست برای نشستن در کنار من. مانند گربه‌ای وحشی، پلنگ‌وار می‌گریزد. خودت نیستی، خودم نیستم. من در غروب همه‌ی بودن‌های این و آن غرق نشدم؛ ولی چرا اعماق وجودم، هستی و حیاتم داستان تو را می‌خواند و تکراری که تکه تکه‌ام می‌کند؛ مثل ضربه‌های ساطور قصاب روی گوشت و استخوان یک گاو پیر، بی‌رحمانه و قدرتمند. گمان نمی‌کردم نبودن تو این‌قدر مرا بکشد؛ به اندازه‌ی تکان‌های آرام و مدام ریه‌هایم مرگ را بو کنم، بچشم و هی بمیرم و بمیرم و بمیرم. گورستانی پر از قبرهایی که جسدی ندارند جز من. سنگ‌گورهایی که خرد می‌‌شوند و ترمیم می‌شوند. قبرهایی که نبش می‌شوند و جنازه‌های کهنه و تازه بیرون می‌دهند. مرده‌شورخانه تنها جایی است که به جبر و ضرورت باید در آن کار کنم. نعش می‌آورند مانند تنه‌های درخت. پرت می‌کنند داخل حوضچه‌ها. تنه‌هایی بریده، پوست‌کنده، چرک، بی‌شاخ و برگ، بی‌ریشه، بی‌اراده. هرچه روی آن‌ها تند و تند کیسه‌ی زبر می‌کشم تا صاف و تمیز و براق شوند باز هم لکه دارند. اثر داغ‌های پیاپی یک عمر وارفته. بیشتر از همه‌جا روی قلب، روی سر، روی گلو. رفتگان پر خاطره. نی‌های بریده در تابوت غربت، با سکوتی پر از نفیرهای ناله‌آور. بشنوید از من. هم داستان شوید با من. بخوانید با من. دردهایم را رنج‌هایم را. سال‌های درازی است که کسی به نام «خودم» را در فهرست مفقودالأثرها ثبت کرده‌ام. خود خود خودم را در تار و پود روزها و سال‌ها و میان نگاه‌های خواب و بیدارم گم کرده‌ام. قلبم گواهی می‌دهد آن خودم عزیزتر از جانم پس از این ناشادی‌های غم‌بار عمرم پیدایش می‌شود. می‌آید. می‌چسبیم به هم. دست در گردن هم می‌اندازیم و در آن لحظه‌ی بی‌نهایت شاد و شیرین وقتی «خدا» دارد عکس‌مان را می‌گیرد به تماشای ابدی «او» می‌نشینیم.
پایان

برچسب ها :
یادداشت نویسندگی ادبیات انسان معاصر اخلاق توحید نویسندگان حوزوی