اخیرا شاهد جنجال رسانهای پیرامون کژرفتاری عدهای نوجوان در یکی از خیابانهای شیراز بودهایم. بچههایی که به بهانه روز اسکیت، با سر و وضع خلاف عرف و شرع و قانون تجمعی تفریحی ترتیب داده بودند و بگذریم از اینکه از لحظه تشکیل این تجمع تا وایرال و بازنشر شدنش در شبکههای مجازی، چقدر مهندسی شده بود.
بررسی کنیم که این پارههویتها چگونه تبدیل به رویداد میشوند و نمایشی از یک کجروی فرهنگی را یدک میکشند؟ مگر همین جامعه نیست که دهه هشتادی و نودیهایش، مرزهای ایرانی و عربی و آفریقایی و انگلیسی را با سرود فاخر سلام فرمانده در نوردیدند؟!
«دیوید رایزمن» در بررسی دورههای بشری از منظر ارتباطات، سومین مرحله از سیر تطورات بشر را «دوره انسانهای دگر راهبر» نام مینهد که تحت تأثیر گروه همسالان و رسانهها و اتمفسر اجتماعی، هویتسازی اتفاق میافتد. در چنین عصری، خانواده و سیستم کم اثر شده و شخصیت فرزندان به شدت انفعالی، رسانهزده و تاییدطلب افراطی میشود که به تدریج تحت تأثیر رسانهها، انبوه انسانهای تنها در شهرهای بزرگ شکل میگیرد.
گذشته از این نظریه و در این خصوص، قطعا نقش چهار عنصر سیستم، خانواده، مدرسه و رسانه بایستی درست سنجیده شده و نسبت به سهم هر متغیری به تناسب دوری و نزدیکیاش به عمق ماجرا، وزندهی دقیقی صورت گیرد.
در ادبیات دینی وقتی سخن از تربیت میشود، با سه دوره هفت ساله مواجه میشویم که هفت سال اول، دوره سیادت و آقایی کودک، هفت سال دوم دوره تعلیمپذیری و فرمانبرداری، هفت سال سوم، دوره مشورت و وزارت فرزند نامیده میشود.
اگر ساحت شخصیت هر فرد، بر سه محور عواطف، افکار و رفتارها تقسیم شود، محور دوره اول به دلیل اهمیت امنیت روانی و احساسی؛ عواطف کودک، محور دوره دوم به دلیل اهمیت و دورنیسازی آداب؛ رفتار کودک و محور دوره سوم نیز به دلیل بلوغ ذهنی و فکری؛ اندیشه کودک میتواند عنوان بگیرد.
حال اگر این بچههای دهه هشتادی را در سبد تحلیل و بررسی قرار دهیم و در ایستگاه رفتارشناسی قرار بگیریم، بیشتر از همه، کدامیک از ساحات شخصیت را دچار کمتوجهی میدانیم که در نتیجه شاهد کجرفتاری و بیتفاوتی نسبت به عرف و ادبیات شرعی جامعه میشویم؟ اگر در رفتارسازی دچار ابهام یا کمبود ایده هستیم باید گفت که هویتبخشی از طریق قهرمانسازی، الگودهی و ارائه سبک رفتاری در این برهه بسیار حیاتی و سرنوشتساز است؛ البته این مدلسازی بایستی در بستری هنری، چه بسا سینمایی اتفاق بیافتد تا به طور غیرمستقیم تبدیل به عادت رفتاری نوجوان امروزی شود.
حال ما چرا این پارهتراژدیِ فرهنگی را سر و ته بررسی میکنیم و به جای مواجهه آسیبشناسانه جدی و بیتعارف با متغیرهای چهارگانه پیش گفته، چراییها را در خود این بچهها جستجو میکنیم؟ کدامیک از نقاط خط تربیتی جامعه دچار بیماری شده که نمایش بیماری یا نشانه ضعف را این چنین در بغل خیابان هرچند با بزرگنمایی و برجستهسازی رسانهای به تماشا مینشینیم؟
چرا در ساحت عواطف و امنیت روانی، خانوادهها را به سواد کافی مجهز نمیکنیم و در ساحت رفتارسازی، تعلیم را با تربیت درست آداب، گره نمیزنیم و به مدارس دیکته نمیکنیم و چرا در سطح بینش و نگرش، کارگاههای تفکر و مهارتهای کاربردی را به جای دروس نظری بیخاصیت و بدردنخور، برای نسل نوجوان جامعه، جدی نمیگیریم و تبدیل به سیاست و به اصطلاح، "اکشن پلن" نمیکنیم؟ چرا صدا و سیمای ما برای نسل نوجوان، برنامه مشخص هویتآفرین ندارد و مسائل این دوره را بازخوانی و باطراحی نمیکند؟
از آن سو، رسانهی بیمار و بیگانه، میداند که چگونه، سلام فرماندهی نسل شما را بایکوت یا تخریب کند و از تجمع بچههای خیابان چمران، یک پدیده اپیدمیک و فراگیر بسازد؛ اما با توجه به ضعف کارکردی نهادهای مسئول و چندمرجعیتیشدن امر تربیت، ضروری است که به جای تقلیل واقعه یا بزرگنمایی ماجرا، فرایند تحول با اسناد دینی به صورت عملیاتی در دستور کار قرار گیرد تا خروجی نحس اسنادی همچون ۲۰۳۰ از پیشانی فرهنگی جامعه زدوده شود.
تراژدی فرهنگ یک بیماری عمیقی است و زمانی واقعیت پیدا میکند که با تکثر انسانهای دگر راهبر، مواجه شویم و ذهنیت و زبان نسل نو از ایدئولوژی حاکم بر جامعه بیگانه شده و به تدریج از بیگانگی به ستیز روی آورد. چنین شرایطی با فراگیری و ستیز و چالش همراه است که ما در این رویداد چنین فاکتورهایی را شاهد نبودیم. به هرحال موقعیت خطری است که قبل از تکرار و تداوم و تبدیل شدن به چالش و بحران خیابانی با پشتیبانی رسانهای، بابستی به فکر تولید آگاهی برای خانواده، تدوین سند تربیت برای مدارس، پویایی و رهایی نهاد رسانه از کلیشههای فانتزی و ترمیم رفتاری سیستمهای مرتبط با مقوله فرهنگ و تربیت باید بود والا در آینده نه چندان دور، شاهد دومینوی خیابانهای اسکیتسوار خواهیم بود!
پایان
علیرضا محمدلو، کارشناس رسانه ارتباطات