یادداشت امروز
اگر زینب نبود...
شاید تصور کنید سختترین لحظات واقعهی کربلا، روز عاشورا و در گودی قتلگاه رخ داده است. اما وقتی از امام سجاد(علیه السلام) در این باره سؤال شد که کجا بر شما سنگین سپری شد، سه مرتبه فرمودند: الشام، الشام، الشام...
این پاسخ حکایت از اوج مظلومیت و سختی اتفاقاتی است که در شام برای کاروان اسرا رقم زدند. طبق گزارش برخی مقاتل، کاروان اسرا پس از حرکت از کوفه و گذشتن از توقفگاههای متعدد، در روز یکم صفر سال 61 به شهر دمشق در شام رسید. در میان کاروان اسرا، نیزه داران، سر مطهر شهدای کربلا را حمل میکردند.
قاتلان سیاه دل، در طول مسیر به شدت بر خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) ظلم و جفا کردند و شکنجه و آزار فراوانی به ایشان رساندند تا آنجا که حضرت زین العابدین(علیه السلام) را با آنکه بیمار بودند، با دستان بسته بروی شتری بدون محمل نشاندند و یکسری از زنان را بر روی شتران بدون کجاوه سوار کردند و باقی زنان و کودکان را با غل و زنجیر و با پای پیاده به همراه قافله کشاندند.
نقل است وقتی کاروان به نزدیکی شهر دمشق رسید، ام کلثوم، دختر امام حسین(علیه السلام) از شمر لعین خواست تا کاروان را از محلی خلوت وارد شهر کند و همچنین نیزه داران جلوتر از کاروان حرکت کنند تا نگاه نامحرمان و افراد پست به دیدن سرها مشغول شود و زنان و دختران کاروان در معرض نگاهها قرار نگیرند. اما آن ملعون دقیقا خلاف این خواسته عمل کرد تا بیش از پیش، پستی و شقی بودنش را نشان دهد. او دستور داد تا نیزه داران در میان کاروان حرکت کنند و همچنین آنها را از دروازهی شلوغ شهر، وارد دمشق کرد که طبق برخی از گزارشها، آن دروازه، ساعات نام داشت.
شامیان، مقدمات جشن و مجلس رقص و پایکوبی را فراهم کرده بودند انگار که آن روز، روز عید باشد و آماده بودند تا کاروانی که به آنها خروج کنندگان از دین میگفتند وارد شهر شوند. گروهی مشغول نوشیدن شراب و گروهی دیگر مشغول دف زنی و برخی مشغول رقصیدن و آواز خواندن...
کاروان اسرا سه روز در همان ورودی شهر متوقف شد تا جشن و پایکوبی صورت گیرد و سپس، خاندان پیامبر را در شهر گرداندند تا مردم آنها را ببینند و دشمنان به خیال باطل میخواست ایشان را تحقیر و خوار کند. اما در همین اوقات، امام سجاد و حضرت زینب و دیگر اسرا، با روشنگریها و سخنانی که در معرفی خودشان بیان کردند، برخی مردم از خواب غفلت بیدار شدند و توبه کردند.
برای مثال پیرمردی خطاب به امام سجاد ناسزا گفت که امام در پاسخ او، آیاتی در وصف اهل بیت پیامبر قرائت کرد و فرمود اهل بیت پیامبر ما هستیم. پیرمرد پس از شنیدن این آیات و شناختن ایشان، از کار خود پشیمان شد و توبه کرد. این جریان روشنگری حتی در کاخ یزید هم ادامه داشت و با آنکه خاندان عصمت، در اسارت بودند، همچون آزادگانی سخن گفتند و یزید را در کاخ خودش رسوا ساختند و تهمت خروج از دین را که یزید به این کاروان نسبت داده بود، خنثی ساختند.
پس از آن، امام سجاد(علیه السلام) و حضرت زینب(سلام الله علیها) در مسجد خطابههای روشنگرانهای خواندند تا بدان وسیله خودشان را معرفی کنند و هم جنایاتی را که یزیدیان در کربلا رقم زدند به گوش مردم برسانند و همین باعث شد مردم شام تازه بفهمند که چه جنایت هولناکی رخ داده است و چه جفایی در حق اهل بیت پیامبر شده است و از آن به بعد ورق برگشت و مردم بیدار شدند. یزید ملعون وقتی این اوضاع را مشاهده کرد و خود را در خطر دید، مجبور به آزادی ایشان شد و کاروان را به سوی مدینه روانه کرد.
ایرانیان یک شعر معروف درباره حرکت فرهنگی و روشنگرانهی حضرت زینب(سلام الله علیها) در شام دارند که میگوید: کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود.